عاشقم...
عاشقم...
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟ کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟ عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ، منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم تو در قلب و منِ خسته به چاهی...
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟ از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟ از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را سخت در اغوش بگیرم...
[ بازدید : 95 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]